بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۷۴

۱

هیچ دانی چه به من کرده غمت

در برم دل شده خون از ستمت

۲

هم پریشان دلم ازطره تو

هم قدم خم شده از ابروی خمت

۳

برده اند از تن من تاب وتوان

قهر بسیار توولطف کمت

۴

نه مگر با من دل خسته بسی

رام بودی دگر از چیست رمت

۵

نیش کز دست تو نوش است مرا

می خورم گر که به جام است سمت

۶

الغرض رفتهام از پای مگر

دستگیری بنماید کرمت

۷

گفته بودی که بیایی به برم

سر وجانم به فدای قدمت

۸

گفتم از عشق هلاکم گفتا

چه تفاوت به وجود وعدمت

۹

گفتم از چیست بلند اقبالم

گفت ازخشک لب وچشم نمت

تصاویر و صوت

نظرات