
بلند اقبال
شمارهٔ ۹۰
۱
غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست
روا بود خوری ار غم که جام وساقی نیست
۲
مرا به زاهد این شهر دوستی نبود
که درزمانه چواوکس به بدسیاقی نیست
۳
خلاف ساقی ومطرب که درهمه عالم
یکی چواین دوبه خوبی وخوش مذاقی نیست
۴
تمام نائی از آن دلبر حجازی گفت
حکایتی به لبش زآن بت عراقی نیست
۵
دمی نمی شود از پیش چشم دل غایب
وصال عاشق ومعشوق بالتلافی نیست
۶
ز جوروکینه اهل جهان بلنداقبال
غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست
نظرات