بلند اقبال

بلند اقبال

شمارهٔ ۹۱

۱

مشکی عجب ز گیسو آن ترک ماه رو داشت

من درختن ندیدم مشکی که چین اوداشت

۲

نه پا شناسم از سر نه خیر دانم از شر

درحیرتم که ساقی امشب چه درسبوداشت

۳

دیوانه کرد وبنمود دل را به زلف زنجیر

دل هم به دل همین را پیوسته آرزو داشت

۴

دیشب ز عشق آن ماه خوابم نبرد تا روز

دل با من از فراقش از بس که گفتگو داشت

۵

گفتا شدم اسیرش گفتم چگونه گفتا

از خال دانه واز زلف دامی زچار سوداشت

۶

گفتم که زخمت ای دل کرده است از چه ناسور

گفتا ز بوی مشکی کان زلف مشکبوداشت

۷

گفتم که زلف جانان بود از چه رو پریشان

گفتا خبر ز حالت از بسکه موبه مو داشت

۸

گفتم کهطره یار مانند صولجان بود

گفتا بلی مرا هم درپیش اوچوگوداشت

۹

اقبال هر که درعشق چون من بلندگردید

در پیش زلف دلبر او نیز آبرو داشت

تصاویر و صوت

نظرات