
بلند اقبال
شمارهٔ ۹۸
۱
ز من بخت سیه برگشته چون برگشته مژگانت
دلم آشفته تر گردیده از زلف پریشانت
۲
الا ای شوخ سنگین دل سلامت جان برم مشکل
از این شمشیر ابرویت وز آن پیکان مژگانت
۳
کنارم پر در و مرجان شداز بس گشته ام گریان
ز مهر روی چون ماهت به عشق لعل خندانت
۴
دلم پیوسته می موید به بختم فتنه می جوید
به یادموی مشکینت زهجر چشم فتانت
۵
دهد شیخ ریا پیشه مرا از محشر اندیشه
نمی داند که صبح محشرم شد شام هجرانت
۶
به دامانم کی از این پس رسد از کبر دست کس
مرا گر پای بوست دست بدهد همچودامانت
۷
سر سودایی ما را نباشد چاره ای یارا
به جز عناب لبهایت مگر لیموی پستانت
۸
بیا ای باغبان بگشا در بستان به روی ما
که چیزی از تماشایی نگردد کم ز بستانت
۹
بهر دم کاش در دوران مرا بد صد هزاران جان
که تا همچون بلنداقبال می کردم به قربانت
نظرات