
بلند اقبال
شمارهٔ ۷
۱
به گلشن شد وزان باد خزانم
شکست افسوس شاخ ارغوانم
۲
مرا رخ سرختر از ارغوان بود
شد از غم زردتر از زعفرانم
۳
مگر روئینه تن اسفندیارم
که از شش سو جهان شد هفتخوانم
۴
هنوزم زندگانی برقرار است
عجب سنگین دلم بس سخت جانم
۵
چنان گردیدهام زار و پریشان
که سر از پا و پا از سر ندانم
۶
چنان کاهیده جسمم از غم و درد
که خود از هستی خود در گمانم
۷
رسد هر لحظه از درد جدایی
به گوش چرخ بانگ الامانم
۸
نه روز از گریهام دارد کس آرام
نه شب کس را برد خواب از فغانم
۹
گلستان چون شود فصل زمستان
ز حالم چند پرسی آنچنانم
ز درد و غصه جانم بر لب آمد
ز پی صبح امیدم را شب آمد
نظرات