
ابن عماد
بخش ۲۳ - نامۀ چهارم از زبان معشوق
۱
گو ای شده از ره خرد دور
گشته به هوای خویش مغرور
۲
پیداست ز نامه و پیامت
کافتادهای از ره سلامت
۳
گر هست هوای مات در سر
بادت به کف است و خاک بر سر
۴
گرد سر کوی ما چه گردی
بنشین که نه مرد این نبردی
۵
گر باد شوی نیابیام گرد
بیهوده مکوب آهن سرد
۶
کس را نرسد به وصل ما دست
کی ذره به آفتاب پیوست
۷
مقصود تو مقصدیست بس دور
عاقل شود از چنین هوس دور
۸
کس عکس جمال ماندیدهاست
کس نقش خیال ما ندیدهاست
۹
مهر رخ ما ز دل به در کن
وز غمزۀ مست ما حذر کن
۱۰
چون نیست حدیث عشق بازی
بگذار حدیث عشقبازی
۱۱
شاخی منشان که آخر کار
جز خون دلت نیاورد بار
۱۲
گر تو ز خیال باطل خویش
در جستن حل مشکل خویش
تصاویر و صوت

نظرات