
ابن عماد
بخش ۳۶ - تمامی سخن
۱
رخسارم اگر چه دل فروزد
بس خرمن عاشقان بسوزد
۲
چشمم که ندید کس به خوابش
کی دیدی و چون شدی خرابش
۳
لعلم که نیافت کس ازو کام
بیهوده مجو تو نیز ازو کام
۴
ابروی کجم که چون هلال است
گر میطلبد کسی خیال است
۵
قدم که غلام اوست شمشاد
هست از غم تو چو سرو آزاد
۶
رویم که هر آینه نبیند
چشم تو هرآینه نبیند
۷
زلفم که دلت شکستۀ اوست
بس دل چو دل تو بستۀ اوست
۸
جز باد کسی نیافت بویش
سرگشته مشو به جست و جویش
۹
کام که برآمد از دهانم؟
کار که گشود از میانم؟
۱۰
زین غیر کمر نبست طرفی
زان و هم سخن نیافت حرفی
۱۱
اندیشه تست سر به سر هیچ
زنهار که دل منه تو بر هیچ
تصاویر و صوت

نظرات