الهامی کرمانشاهی

الهامی کرمانشاهی

شمارهٔ ۴

۱

شب تنهایی ای دل هر که چون غم همدمی دارد

چه غم او را که اندر خانهٔ دل محرمی دارد

۲

به جز این زخم مردافکن که من اندر جگر دارم

هر آن زخمی که بینی در زمانه مرهمی دارد

۳

خوش آن روزی که چون دیوانگان از سنگ اطفالم

به خون آلوده بر بینی که آن هم عالمی دارد

۴

فشاندم تخم مهرت را به کشت سینهٔ محزون

چه غم از خشکسالی‌ها که چشمم شب نمی‌دارد

۵

اگر لعل لبت نبود نگین جم چرا دایم

مسخّر ملک دل‌ها را به حکم خاتمی دارد

۶

ندارد بیمی الهامی دگر از دوزخ هجران

که در خلد وصال تو روان خرّمی دارد

تصاویر و صوت

نظرات