الهامی کرمانشاهی

الهامی کرمانشاهی

بخش ۵۲ - تنگ شدن کار بر محمد بن اشعث و کمک خواستنش از ابن زیاد

۱

فرستاد وزان تیره دل یار خواست

به پیکار مسلم مددکار خواست

۲

چنین داد سالار خود را پیام

که شد شرزه شیری برون از کنام

۳

که پولاد جان است و خارا تن است

به کین چنگ و دندانش از آهن است

۴

نجوید گریز و نترسد ز جنگ

به ما کرده او یک تنه کارتنگ

۵

اگر لخت دیگر نبرد آورد

تهی مرز ما را زمرد آورد

۶

فرستاده راگفت نا پاکخوی

که با پور اشعث زمن باز گوی

۷

فزون از شمر کرده گردان تباه

نماند ه جز اندک به جای ازسپاه

۸

که مسلم اگر کوهی از آهن است

شما بی شمارید واو یک تن است

۹

همه پهلوانان با خود و تیغ

زیکین چو پویید راه گریغ

۱۰

نه این است آیین مردان کار

ازین گفته بر دوده آزرم دار

۱۱

نوند آنچه زان کینه گستر شنفت

دمان رفت و با پور اشعث بگفت

۱۲

به گوینده گفتا چنین زشت نام

به فرمانده ازمن بگو این پیام

۱۳

گمان تو اینست این جنگ و جوش

بود با یکی مرد خرما فروش

۱۴

دلیری که با ما نبرد آزماست

یکی دشنه از دشنه های خداست

۱۵

همان تند سیل است کاندر شتاب

دهد خانه ی زندگانی برآب

۱۶

چو آتش کجا بر فروزد همی

به هر کشت کافتد بسوزد همی

۱۷

جهان تا جهان گر شود پر سپاه

ز شمشیر او گشت خواهد تباه

۱۸

دراین جنگ بیچاره گشتیم از وی

یکی بهر یاران خود چاره جوی

تصاویر و صوت

نظرات