
الهامی کرمانشاهی
بخش ۵۷ - امان دادن محمد بن اشعث جناب مسلم را و نپذیرفتن آن حضرت
۱
به مسلم خروشید کای نامدار
تو را داد سالار ما زینهار
۲
بس است اینهمه جنگ و خون ریختن
به همکیش خویش اندر آویختن
۳
یکی از درمهربانی در آی
وزیدر به کاخ عبیدالله آی
۴
چو بیند رخت آورد برتو مهر
نماید همی شرمگین ازتو چهر
۵
بدو گفت سالار نام آورا
شود راستی ازتو کی باورا؟
۶
تو می خواهی ای حیله ساز شریر
به دستان و بندم کند دستگیر
۷
مراتا سرآید به مردی زمان
نشاید زنامرد جستن امان
۸
بگفت این و رزمی زنو کرد ساز
که شد شیر گردون از آن زهر ه باز
۹
ازو پور اشعث چو دید این نبرد
شگفتی یکی حیله آغاز کرد
نظرات