
الهامی کرمانشاهی
بخش ۳۲ - کشتن پسر جناب حبیب ابن مظاهر حامل سر پدر را در دروازه ی مکه
۱
شنیدم یکی پور بودش حبیب
که درکودکمی بدسعادت نصیب
۲
به بطحا زمین اندرون جای داشت
قدم روزی از شهر بیرون گذاشت
۳
براو بر به ناگه سواری گذشت
که تازان همی آمد از پهندشت
۴
سری بربه فتراکش آویخته
به خونش بر باره آمیخته
۵
چو لختی بدان پاک سر بنگریست
سرباب خود را بدید و گریست
۶
یکی سنگ سخت اززمین برگرفت
عنان سمند ستمگر گرفت
۷
بدان سنگ بشکافت مغز سوار
بیفکندش از باره ی راهوار
۸
بیاورد از آن پس سرباب پیر
بشستش به مشک و گلاب وعبیر
۹
به خاکش نهان کرد و شد مویه گر
همی تا که بد زنده بهر پدر
۱۰
به فرخ حبیب از جهان آفرین
زاندازه بیرون رساد آفرین
نظرات