میرزاده عشقی

میرزاده عشقی

شمارهٔ ۱۶ - ملت مغلوب

۱

شب به سرم نوبه تاخت، روز تب آمد

هر چه در این روزگار روز و شب آمد

۲

رفته ام از دست، دسته دسته بس امسال

دست طبیبم به روی نبض تب آمد

۳

هر چه به من می رسد، ز دست زبانست

جان من از دست این زبان به لب آمد

۴

کس ز عزیزان، عیادتم ننماید

نوبه و تب زنده باد، روز و شب آمد

۵

هیچ تعجب ز بی وفائی دنیا

می ننما ای که دائمت عجب آمد

۶

بی سببت کرد عزیز بی سببت خوار

بی سببی رفت، آنچه بی سبب آمد

۷

ملت مغلوب حق ندارد هرگز:

حق طلبد، زآنکه «حق لمن غلب » آمد

تصاویر و صوت

نظرات