میرزاده عشقی

میرزاده عشقی

شمارهٔ ۳۲ - شراب مرگ

۱

بدان سرم که شکایت ز روزگار کنم

گرفته اشک ره دیده‌ام، چه کار کنم؟

۲

بدین مشقت الا، زندگی نمی‌ارزد

که من ز مرگ، همه عمر را فرار کنم

۳

به جامی از می چرخ است مستی ای ساقی

گرم که مست کنی، هستیم نثار کنم

۴

شراب مرگ خورم بر سلامتی وطن

به جاست گر که بدین مستی افتخار کنم

۵

چنان در آرزوی درک نیستی هستم

که گر اجل بکند همت، انتحار کنم

۶

ز پیش آن که، اجل هستیم فدا سازد

چرا نه هستی خود را، فدای یار کنم

۷

ز بس که صدمه هشیاری، از جهان دیدم

بدان شدم که دگر، مستی اختیار کنم

۸

جنون که بر همه ننگ است، من به محضر دوست

قسم به عشق، بدین ننگ افتخار کنم

۹

من این جنون چه کنم؟ یافتم ز پرتو عقل

چو فرط عقل جنون است من چه کار کنم؟

۱۰

بگو به شیخ مکن عیبم این جنون عقل است

ترا نداده خدا عقل من چه کار کنم؟!

تصاویر و صوت

نظرات