میرزاده عشقی

میرزاده عشقی

شمارهٔ ۷ - گلهای پژمرده

۱

خری از گلستان باغی گذشت

بسی گل به ره دیده، وقعی نهشت

۲

نسنجید کآن جلوه گل، ز چیست؟

نفهمید فریاد بلبل ز کیست؟

۳

رسید او به جائی که ره تنگ بود

بسی شاخه، در راه آونگ بود

۴

طبیعی است بر جسم آن شاخسار

بدانسان که گل بود، بد نیز خار

۵

سر خر در آن شاخه ها گیر کرد

بسی سر برآورد و سر زیر کرد

۶

سر و روی وی، اندر آن شاخسار

بیازرد و گلگون شد از زخم خار

۷

بیا بنگر، اینک خر بی تمیز

که وقعی نمی هشت بر هیچ چیز

۸

هر آن خار بر گردنش می نواخت

بر آن خیره می گشت تا می شناخت

۹

مدام از دم آن، حذر می نمود

بر آن عاجزانه، نظر می نمود

۱۰

چو بر خر ز گل هیچ زحمت نبود

نمی دید گل، نیز دارد وجود!

۱۱

سرودم از این ره، من این داستان

که بینم در این کشور باستان:

۱۲

رجال خیانتگر آنسان خرند!

که بر اهل فضل و هنر ننگرند

۱۳

ز آزار هر کس، حذر می کنند

بر او با تواضع نظر می کنند!

۱۴

وزین روی: جمعی تبه کارها

هیاهوچیان ملت آزارها:

۱۵

در این دوره: هر یک مقرب شدند

همه صاحب کار و منصب شدند

۱۶

ولی همچو گل هر که خوشرنگ و بوست

به صورت نکوی و به سیرت نکوست:

۱۷

حکیم و سخندان و عالم بود:

گناهش همین بس که سالم بود

۱۸

به او می ندارند، هرگز نظر

بدین جرم، کورا نباشد ضرر!

تصاویر و صوت

دیوان عشقی و شرح حال شاعر به قلم علی اکبر سلیمی - علی اکبر سلیمی - تصویر ۱۵۲
کلیات مصور عشقی - میرزاده عشقی - تصویر ۴۱۲

نظرات

user_image
Abbasrapper
۱۴۰۱/۱۰/۲۲ - ۰۹:۱۱:۲۵
تو هجده تا بیت چقدر معنی و مفهوم گنجونده!