میرزاده عشقی

میرزاده عشقی

بخش ۶ - در قلعه خرابه

۱

برسیدم به یکی قلعه کهسان و کهن

که در و بامش به هم ریخته، دامن دامن

۲

زیر هر دامنه، غاری شده بگشوده دهن

سر شب هر چه سخن گفته بد، آن پیر به من

آن دهنها همه بنموده، به تصدیق سخن

۴

باری آن قلعه، حکایتها داشت

ز آفت دهر، شکایتها داشت

۵

چه سرائی؟ که سر و روش سراسر خاک است

چه سرائی؟ که سرش همسر با افلاک است

۶

چه سرائی؟ که حساب فلک آنجا پاک است

بس که معظم بود، اما در و پیکر چاک است

زین عیان است که تاریخ در آن غمناک است

۸

هیئتش تپه انبوهی بود

روی هم رفته تو گو، کوهی بود

۹

یک بنائیش که از خاک، برون پیدا بود

سطح بامش، سر یک دسته ستون پیدا بود

۱۰

ز آن ستونها، چه بسی راز درون پیدا بود

هر ستونی چو یکی بیرق خون پیدا بود

گو تو یک صفحه ز تاریخ قرون پیدا بود

۱۲

رفتم اندرش که تا جای کنم

هم ز نزدیک تماشای کنم

۱۳

دیدم آن مهد بسی سلسله شاهان عجم

بامش بس خورده لگد، طاقش برآورده شکم

۱۴

بالش خسرو و آرامگه کله جم

دست ایام فرو ریختشان بر سر هم

ز آن میان حجره آکنده به آثار قدم

۱۶

وندر آن جایگه تاج عیان

سر آن جایگه تاج کیان

۱۷

جای پای عرب برهنه پائی دیدم

نسبت تاج شه و پای عرب سنجیدم!

۱۸

آنچه بایست بفهمم، ز جهان فهمیدم!

بعد از آن هر چه که دیدم ز فلک خندیدم!

باری اینگونه بنا هر چه که بدگردیدم

۲۰

خسته از گشتن، دیگر گشتم

پای از قلعه به بیرون هشتم

تصاویر و صوت

دیوان عشقی و شرح حال شاعر به قلم علی اکبر سلیمی - علی اکبر سلیمی - تصویر ۸۲

نظرات