
بابافغانی
شمارهٔ ۱۰۹
۱
ای دل بیا که نوبت مستی گذشته است
وقت نشاط و باده پرستی گذشته است
۲
از آب زندگی چه حکایت کند کسی
با دل شکسته یی که ز هستی گذشته است
۳
خواهی بلند ساز مرا خواه پست کن
کار من از بلندی و پستی گذشته است
۴
دارم چنان خیال که نشکسته یی دلم
ورهم شکست چون تو شکستی گذشته است
۵
بنشین دمی و باقی عمرم عدم شمار
کاین یک دو لحظه تا تو نشستی گذشته است
۶
هم در شرابخانه فغانی خراب به
کارش چو از خرابی و مستی گذشته است
نظرات