
بابافغانی
شمارهٔ ۱۱۰
۱
ترک من جانب صحرا پی نخجیر شدست
هر سر موی دگر بر تن من تیر شدست
۲
در دلش هست که چون آب خورد خون مرا
گرچه با من بزبان چون شکر و شیر شدست
۳
بچه انگیز فرود آورم آن شاهسوار
چکنم کار من از چاره و تدبیر شدست
۴
آنچنان کز همه آن ترک سرآمد بجمال
در جهانداری و لشکرشکنی شیر شدست
۵
نگسلد یکسر مو مهر خیالت ز دلم
آه از این رشته ی زنار که زنجیر شدست
۶
همه را سوختی آن لحظه که بر بام شدی
آفتاب تو بیک جلوه جهانگیر شدست
۷
شعله ی آه فغانی نگر و حال مپرس
کز لب تشنه ی او قوت تقریر شدست
نظرات