
بابافغانی
شمارهٔ ۱۱۴
۱
باز نقاش خزان طرح دگرگون زده است
رنگها ریخته درهم که دم از خون زده است
۲
صاحبان قلم انگشت گزیدند همه
زین رقمها که سر از خامه ی بیچون زده است
۳
زهره آهنگ همه راهروان راست گرفت
داستان غلط ماست که وارون زده است
۴
طبق زر نشود پی سپر تیر فلک
این همان سخت کمانیست که قارون زده است
۵
نیست در دایره ی سطح فلک لفظ خبر
اهل همت قدم از دایره بیرون زده است
۶
دور بادا خطر چشم بد از دختر رز
که چو خورشید سراپرده بگردون زده است
۷
آنکه این نامه ی سربسته نوشست نخست
گرهی سخت بسر رشته ی مضمون زده است
۸
ادب از باده مجویید که این لعل قبا
سنگ بر جام جم و خم فلاطون زده است
۹
عشق در هر لب جو کوهکنی کرده هلاک
بهمان سنگ که بر کاسه ی مجنون زده است
۱۰
ساقیا جام لبالب بفغانی پیما
که بفکر دهنت نکته ی موزون زده است
نظرات