
بابافغانی
شمارهٔ ۱۱۵
۱
سرو من زلف پریشان بر رخ گلگون شکست
بر گل سیراب جعد سنبل مفتون شکست
۲
خنده بر افسانه ی شیرین لبان زد در سخن
لعل میگونت که قدر لؤلوی مکنون شکست
۳
بنده ی آن سرو آزادم که در گشت چمن
حسن شاخ گل بناز و شیوه ی موزون شکست
۴
داشتم آسیب دوران سنگ بیدادش رسید
بیش ازینم گر دلی نشسکته بود اکنون شکست
۵
حاش لله از جفای او شکایت چون کنم
نخل عمر من ز باد محنت گردون شکست
۶
گرنه از مردم بمجنون بود لیلی را نظر
در میان بهر چه آخر کاسه ی مجنون شکست
۷
چشم می دارم که آخر غنچه ی دردی شود
هر سر خاری کزان گل در دل پر خون شکست
۸
ساغر عیشم که محکم بود در چنگ قضا
حیرتی دارم که از سنگ ملامت چون شکست
۹
از دم گرم فغانی دوش در بزم طرب
مست شد مطرب چنان کز بیخودی قانون شکست
نظرات