
بابافغانی
شمارهٔ ۱۲۳
۱
خوبان که ز ملک دلشان چشم خراجست
حق نظرست آنکه ستانند نه باجست
۲
در دست طبیبست علاج همه دردی
دردی که طبیبم دهد آنرا چه علاجست
۳
این درد که می آوردم مژده ی درمان
در دل نمک سوده و در چشم زجاجست
۴
در منزل عنقا چه زید مرغ سلیمان
چندانکه نظر می کنم آنجا سر و تاجست
۵
فیضی که نظر می برد از چشمه ی خورشید
در روز توان یافت، سخن در شب داجست
۶
در آتش سودای تو صد قافله ی مشک
خاکستر بازار بود این چه رواجست
۷
بسیار مکش این نفس سرد فغانی
شاید که تحمل نکند گرم مزاجست
نظرات