بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۱۳۵

۱

دوش آه من سر راهش برسم داد بست

باز کرد آن حلقه ی زلف و در بیداد بست

۲

خواستم از کاو کاو غمزه اش فریاد کرد

همچو طوطی شکرم داد وره فریاد بست

۳

باد می آرد ز زلفش هر نفس بوی وفا

نیک می آرد ولی نتوان گره بر باد بست

۴

عشق سرها در رهم افگند تا دل برکنم

چون خورم آبی که این سرچشمه از بنیاد بست

۵

این همان کوه بلا خیزست کاواز سگش

پرده ی مجنون درید و گردن فرهاد بست

۶

بگذرم چون باد در گلزار تا سویش روم

گرچه راهم با هزاران خنجر پولاد بست

۷

یادم از خفتان روز جنگ آن شهزاده داد

چون صبا بند قبای سوسن آزاد بست

۸

در دل تنگم چو جوهر در نهاد آینه

نقش روی او هزاران صورت نوشاد بست

۹

زین سرابستان فغانی چون گل وصلی نیافت

رفت و سنگ ناامیدی بر دل ناشاد بست

تصاویر و صوت

نظرات