
بابافغانی
شمارهٔ ۱۳۷
۱
خورشید من که رخش جفا گرم داشتست
حسنش بر این خیال خطا گرم داشتست
۲
در عاشقی بشورش من نیست عندلیب
هنگامه را بصوت و صدا گرم داشتست
۳
چون بیضه نه سپهر در آرد بزیر بال
مرغی که آشیان وفا گرم داشتست
۴
در چنگ زهره هست نوای غلط مرو
کاین بزم را ترانه ی ما گرم داشتست
۵
یک مشتریست بر در این خانه آفتاب
بازار خوبی تو خدا گرم داشتست
۶
تا کی دهد عنان مرادم فلک بدست
حالا به تازیانه مرا گرم داشتست
۷
در حیرتم که آتش صوفی برای چیست
چون صفه را سماع و صفا گرم داشتست
۸
تا آمدم بوادی هجران گداختم
این منزل خراب هوا گرم داشتست
۹
چون شمع تا نسوخت فغانی نیافت وصل
مجلس از آن اوست که جا گرم داشتست
نظرات