
بابافغانی
شمارهٔ ۱۴۱
۱
با که گویم اینکه در بیخوابیم شب چون گذشت
صحبتم تلخ از جفای آن شکر لب چون گذشت
۲
چون توان گفتن که از دل گرمی جانم چه شد
بر تن فرسوده ام آزار آن تب چون گذشت
۳
من بهر تلخابه یی تا شب رساندم این خمار
روز تا بر آن دل نازک بمکتب چون گذشت
۴
از زنخدانش من بیهوش خود بودم خراب
در خیالم آرزوی سیم غبغب چون گذشت
نظرات