
بابافغانی
شمارهٔ ۱۴۳
۱
سبزی آثار خط گرد لب آن ساده بست
این عجب آب زمرد بین که بر بیجاده بست
۲
کشته ی آن خط نوخیزم که چون ترکیب شد
صورتش معنی آب زندگی در باده بست
۳
ایکه در دامی نیفتادی مبین زنجیر زلف
این کمند ناز پای مردم آزاده بست
۴
زان نوآموزم جگر خونشد بلی دارد زیان
هر که پیمان با حریف کار ناافتاده بست
۵
آنکه دامن می فشاند از گرد راه میفروش
بهر بزمش گل خرید و بر سر سجاده بست
۶
خواستم تا چون غلامان در سرای او روم
در برویم یا بخاک آستان ننهاده بست
۷
هر سر موی فغانی رشته ی زنار شد
تابنای عهد با آن نامسلمان زاده بست
نظرات