
بابافغانی
شمارهٔ ۱۴۴
۱
دل بیتو چنان سوخت که داغش نتوان یافت
در بزم تو دیگر بچراغش نتوان یافت
۲
هر چند که گم گشته ی ما هست پری خوی
اما نه چنان هم که سراغش نتوان یافت
۳
مجنون در مکتب خوبانست دل من
در خانقه و کنج فراغش نتوان یافت
۴
دل شیفته ی شاهسواریست که هرگز
لهوش نتوان دیدن و لاغش نتوان یافت
۵
محروم بماندیم درین بزم که ساقی
ترکیست که بویی ز ایاغش نتوان یافت
۶
مرغی که سراسیمه ی دامست فغانی
در گرد گل و گوشه ی باغش نتوان یافت
نظرات