بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۱۵۴

۱

دیوانه ام مرا سخن واژگون بسست

در نامه ام حکایت عشق و جنون بسست

۲

یکچند نیز ناله ی ما می توان شنید

ای مست عیش زمزمه ی ارغنون بسست

۳

بهر هلاک خویش چه آیم به بزم تو؟

این یک نظر که می نگرم از برون بسست

۴

تا چند رنج خاطرم از دیدن رقیب

عمری بدرد دل گذراندم کنون بسست

۵

فرخنده ساز یکرهم ای بخت خانه سوز

عمری ز ناکسی تو بودم زبون بسست

۶

انگیز کشتنم کن اگر دوستی رفیق

رسوا شدم بدفع جنونم فسون بسست

۷

باز این چه شیونست فغانی بدشت و کوه

چشمی نماند کز تو نشد غرق خون بسست

تصاویر و صوت

نظرات