
بابافغانی
شمارهٔ ۱۵۸
۱
مرغ دلم به حلقهٔ مویی نهاده رخ
در باغ وصل بر گل رویی نهاده رخ
۲
مست وصال چون نشود آنکه هر نفس
بیخود بجیب غالیه بویی نهاده رخ
۳
افگنده ام عنان دل از دست هر طرف
در خون من دواسبه عدویی نهاده رخ
۴
در گلشن خیال من از تند باد غم
هر برگ لاله بر لب جویی نهاده رخ
۵
از دیده ام بجستن آن دانه ی گهر
هر قطره ی سرشک بسویی نهاده رخ
۶
در بزم عشق هر نفس از گرمی فراق
لب تشنه یی به پای سبویی نهاده رخ
۷
هر صبح تا بشام فغانی بحاجتی
گریان به قبلهٔ سر کویی نهاده رخ
نظرات