
بابافغانی
شمارهٔ ۱۶۳
۱
هرگز این دست تهی بند نقابی نکشید
خم زلفی نگرفت و می نابی نکشید
۲
سر آبی فلک عشوه گرم جلوه نداد
کان سر آب در آخر بسرایی نکشید
۳
عاشق سوخته خرمن ز بیابان فراق
تشنه آمد بلب چشمه و آبی نکشید
۴
تا دلم آب نشد گوهر مقصود نیافت
به فراغی نرسید آنکه عذابی نکشید
۵
عاشقت چون گل شبنم زده در بر بگرفت
از گریبان ترت بوی گلابی نکشید
۶
مژه چون سوزن، چاک جگرپاره بدوخت
خار دردی ز دل خانه خرابی نکشید
۷
هیچ جا آتش رخسار نیفروخت ز می
کعه ز مرغ دل ما خوان کبابی نکشید
۸
یکسر موی ز دیباچه ی خط تو نخاست
که قلم بر زبر حرف کتابی نکشید
۹
دل مشتاق فغانی فرحانست مدام
گرچه از ساغر مقصود شرابی نکشید
نظرات