بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۱۶۶

۱

دم به دم در عاشقی دل را زیانی می‌شود

هر زمان از عمر من آخر زمانی می‌شود

۲

دل اسیر خردسالی گشت و این چرخ کهن

پیر می‌سازد مرا تا او جوانی می‌شود

۳

روز اول چون نهاد انگشت بر لوح و قلم

نقش می‌بستم که آخر نکته‌دانی می‌شود

۴

این خرابی‌ها که واقع شد ز آب چشم من

گر فرشته در قلم آرد جهانی می‌شود

۵

ماه من تا شد قرین ساقی خورشیدرو

بر در میخانه هر ساعت قرانی می‌شود

۶

من نه آن مرغم که رنگی دارد از باغ و بهار

آنقدر دانم که گاهی خوش خزانی می‌شود

۷

بعد ازین بی‌ساقی مهوش نخواهم خورد می

بر تنم این آب گر هر قطره جانی می‌شود

۸

این خبرهای عجب کز یار می‌آرد صبا

می‌برم از یاد اگر نه داستانی می‌شود

۹

وه چه معنی دارد این صورت که با چندین سخن

در حضور او فغانی بی‌زبانی می‌شود

تصاویر و صوت

دیوان اشعار بابا فغانی شیرازی به کوشش احمد سهیلی خوانساری ۱۳۶۲ - بابافغانی - تصویر ۲۱۱

نظرات