بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۱۶۸

۱

چو باشم سر به زانو مانده شب در فکر یار خود

رود چشمم به خواب و ماه بینم در کنار خود

۲

به بزم شمع خودخواهم که سوزم همچو پروانه

که غیرت می‌برم از سایهٔ شخص نزار خود

۳

به راه انتظارش تا به کی از اشک نومیدی

به خون غلتیده بینم دیدهٔ شب‌زنده‌دار خود

۴

ز آه سینه‌سوزم چون چراغ لاله درگیرد

خس و خاری که شب در دشت غم سازم حصار خود

۵

فغانی چون به خاطر بگذراند روز وصل او

نهد صد داغ حسرت بر دل امیدوار خود

تصاویر و صوت

نظرات