بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۱۷۱

۱

فراوشم شود چندان کز او بیداد می‌آید

ولی فریاد از آن ساعت که یک‌یک یاد می‌آید

۲

ملامت بین که هر سنگی که جست از تیشهٔ فرهاد

هوا می‌گیرد و هم بر سر فرهاد می‌آید

۳

نه تنها آشنا، بیگانه را هم می‌خراشد دل

سخن کز جان پردرد و دل ناشاد می‌آید

۴

به دام انتظار او من آن مرغ گرفتارم

که جانم می‌رود تا بر سرم صیاد می‌آید

۵

به کوی دُردنوشان می‌فشانم قطرهٔ اشکی

که از این خاک بوی مردم آزاد می‌آید

۶

چه می‌پرسی فغانی داستان دل‌خراش من

که گر بر کوه می‌خوانند در فریاد می‌آید

تصاویر و صوت

دیوان اشعار بابا فغانی شیرازی به کوشش احمد سهیلی خوانساری ۱۳۶۲ - بابافغانی - تصویر ۲۱۴

نظرات