
بابافغانی
شمارهٔ ۱۷۲
۱
آنکه بهر دیگران در زلف چین میافگند
چون رسد نزدیک من چین در جبین میافگند
۲
دیدهام جایی پریرویی که پیش تخت او
گر سلیمان میرسد حالی نگین میافگند
۳
گر سوار این است و جولان این به اندک ترکتاز
خسروان را بیخود از بالای زین میافگند
۴
هرکجا یک دل به تیر غمزه میسازد نشان
صد کماندارش پیاپی در کمین میافگند
۵
دام صد مرغ دلست آن دم که زرین بهله را
میکشد در دست و چین در آستین میافگند
۶
میکشد سر بر فلک چون سرو ز استغنای عشق
هرکجا تخم محبت بر زمین میافگند
۷
در چمن چون میفشاند آستین را در سماع
لرزه بر اندام سرو و یاسمین میافگند
۸
صاحب دولت نمیداند که دهقان وقت کار
دامن دولت به دست خوشهچین میافگند
۹
دور از آن دندان و لب از می فغانی توبه کرد
آرزو چندی به شیر و انگبین میافگند
تصاویر و صوت

نظرات