
بابافغانی
شمارهٔ ۱۷۷
۱
بازم بسینه عشق و جنون جوش می زند
وز خون گرم دل بدرون جوش می زند
۲
آسوده بودم آه که از یک نگاه گرم
خونی که مرده بود کنون جوش می زند
۳
سر تا قدم گداختم از داغ عاشقی
خونابه بنگرید که چون جوش می زند
۴
جانم به لب رسید و هنوز از خیال خام
در سینه آرزوی فزون جوش می زند
۵
مور شکسته بال بشهد تو چون رسد
کز طامعان درون و برون جوش می زند
۶
زین کافری که کرد فلک با شهید عشق
خون در نهاد خاک زبون جوش می زند
۷
در دیده از هوای تو ای شاخ ارغوان
هر دم هزار قطره ی خون جوش می زند
۸
نتوان نگاه کرد بدان روی آتشین
از بسکه خال غالیه گون جوش می زند
۹
هر دم ز خامی تو فغانی در آتشی
بهر سواد سحر و فسون جوش می زند
نظرات