
بابافغانی
شمارهٔ ۱۸۳
۱
گلی که از نفسش مشک ناب بگدازد
چرا لب شکرین از شراب بگدازد
۲
خوش آن بدن که ز می در قبا چو گل روید
نه آنکه همچو شکر در گلاب بگدازد
۳
بر آن سرم که چراغی ز روغنم ماند
دمی که این تن بیخورد و خواب بگدازد
۴
گهی ز غم جگر پاره ام کباب شود
دمی ز غصه دلم چون کباب بگدازد
۵
بدلفروزی شمع جمال او نرسد
هزار سال اگر آفتاب بگدازد
۶
فغانی از طلب کیمیا نیاساید
مگر دمی که درین اضطراب بگدازد
نظرات