بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۱۸۹

۱

خزان رسید و گلستان به آن جمال نماند

سماع بلبل شوریده رفت و حال نماند

۲

نشان لاله ی این باغ از که می پرسی

برو کز آنچه تو دیدی بجز خیال نماند

۳

بشکل و رنگ رخت از خزان کمالی یافت

ولی چه سود که آخر بدان کمال نماند

۴

چو آفتاب که مغرور حسن و طلعت شد؟

که چون خزان دم آخر در انفعال نماند

۵

کجاست کشتی می تا برآورم طوفان

که در مزاج جهان هیچ اعتدال نماند

۶

چگونه از صدف تشنه در برون آید

چو در سحاب کرم قطره یی زلال نماند

۷

بیا که برد فغانی غبار غیر از دل

کدورتی که بود موجب ملال نماند

تصاویر و صوت

نظرات