
بابافغانی
شمارهٔ ۱۹۸
۱
صبا برگ گلی سوی من مجنون نیندازد
که از خار دگر در رهگذارم خون نیندازد
۲
نیفتم هیچگه در بزم شمع خود چو پروانه
که کس دستم نگیرد وز درم بیرون نیندازد
۳
فسون خوان در پی تسکین سوز و من بفکر آن
که آهم آتشی در دفتر افسون نیندازد
۴
توانم خواند آسان نامه ی او گر برغم من
رقیبش در نوشتن حرفی از مضمون نیندازد
۵
شبی در بزم آنمه زنده دارم بر مراد دل
اگر ساقی دوران در میم افیون نیندازد
۶
فغانی دل منه بر مهر گردون کاین ستم پیشه
نیفرازد سری تا آخرش در خون نیندازد
نظرات