بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۲۰۱

۱

رفتی و چشم روشنم از اشک حرمان تیره شد

در دل چراغی داشتم آن هم به هجران تیره شد

۲

بس تیره و افسرده ام در آتشم افگن شبی

داغ تو باشد شمع من باری اگر جان تیره شد

۳

دیگر چه گل چیند کسی از گریه ی شبهای من

کز دیده ی آلوده ام سیلاب مژگان تیره شد

۴

می سوزم و آگه نیم کز چیست در جان آتشم

بر من چه تابد چون دلم از داغ پنهان تیره شد

۵

فالی که بر خود می زدم افتاد بر عکس مراد

وه کز خیال باطلم طبع پریشان تیره شد

۶

آلوده نتوان کرد لب بهر حیات جاودان

آیینهٔ اسکندری از آب حیوان تیره شد

۷

سوزد فغانی ته بته پیش تو از شرم گنه

هم در خور آتش بود دل چون ز عصیان تیره شد

تصاویر و صوت

نظرات