بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۲۱۹

۱

ستمگران غم اهل نظر نمی دانند

جراحت دل و داغ جگر نمی دانند

۲

دو اسبه رو به هم آورده در بساط غرور

ستاره بازی گردون مگر نمی دانند

۳

بجان ملامت عشاق می کنند عوام

معینست که کار دگر نمی دانند

۴

خرد پسند ندارد شکست درویشان

علی الخصوص که پا را ز سر نمی دانند

۵

جراحت دل رندان ز زخم تیر قضاست

فغان که کج نظران اینقدر نمی دانند

۶

بعید نیست که آتش بعود زهره زنند

درین دیار که قدر هنر نمی دانند

۷

بعیب دوستیم دشمنند بی خردان

هزار شکر کزین بیشتر نمی دانند

۸

خوشا نشاط پرستان که سرخوشند مدام

چنانکه آب رز از آب زر نمی دانند

۹

چه منزلست فغانی حریم کعبه ی عشق

که زمره ی حرمش ره بدر نمی دانند

تصاویر و صوت

نظرات