
بابافغانی
شمارهٔ ۲۳
۱
بهر سرچشمه کان آرام جان زد خرگهی آنجا
بعشرت با می و معشوق بنشیند مهی آنجا
۲
نه دل آگه شود کز دیدنش چون میشود حالم
نه از غیرت توانم دید با این آگهی آنجا
۳
که میداند که چونم میکشد در خلوت آن بدخو
چو هرگز از عزیزان نیست با من همرهی آنجا
۴
نیازی میکنم عرض و برون میآیم از بزمش
نخواهم تا قیامت ساختن ماتمگهی آنجا
۵
در آن نظاره کز هر ذره آتش در جهان افتد
ندارد عاشق بیچاره یارای رهی آنجا
۶
که میداند که چون آمد برون از گلشنش عاشق
تمنای بلندی بود و دست کوتهی آنجا
۷
دگر در سایه ی دیوار آن گل از چه رو آرد
فغانی چون ندارد قیمت برگ کهی آنجا
نظرات