بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۲۳۱

۱

صبحی بمن آن شاخ گل از خواب نخیزد

یا نیمشبی مست ز مهتاب نخیزد

۲

از خانه ی زین خاست بقصد دل عاشق

زانگونه که آتش بچنان تاب نخیزد

۳

از گرمی می بود که آن غمزه برآشفت

بی جوشش خونی رگ قصاب نخیزد

۴

هر چند کشم باده ز غم پاک نگردم

گردیست بدین دل که به صد آب نخیزد

۵

پهلو بدم تیغ نه ار بر سر کاری

مرد هنر از بستر سنجاب نخیزد

۶

خون خوردنم از عشق بگویید بزاهد

تا بیخبر از گوشه ی محراب نخیزد

۷

این بیخودی و مستی عشقست فغانی

اینگونه خرابی ز می ناب نخیزد

تصاویر و صوت

نظرات