
بابافغانی
شمارهٔ ۲۵۱
۱
دل سوزان من از نکهت نوروز نگشاید
فغان کاین غنچه را جز نالهٔ جانسوز نگشاید
۲
همه درهای عرت باز و من در کنج تنهایی
در من کی گشاید بخت اگر امروز نگشاید
۳
چنان شد بسته بر رویم در این کاخ فیروزه
که از بخت بلند و طالع فیروز نگشاید
۴
جهان در دیده ی مجنون سیه شد آه اگر لیلی
نقاب زلف از روی جهان افروز نگشاید
۵
ز پیکان غمت دردی گره شد در دل تنگم
که آن را تا ابد صد ناوک دلدوز نگشاید
۶
شدم در چنگ حرمان تو از قید خرد فارغ
کسی دام از برای صید دست آموز نگشاید
۷
شبی در خواب اگر بیند فغانی روز تنهایی
از آن خواب پریشان دیده را تا روز نگشاید
نظرات