بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۲۵۷

۱

هرگز برخت سیر نگاهی نتوان کرد

وز بیم کسان پیش تو آهی نتوان کرد

۲

روزی که بنادیدن رویت گذرانم

شرح غم آن روز بماهی نتوان کرد

۳

خنجر مفگن بر من و خلقی مکش از رشک

از بهر یکی قصد سپاهی نتوان کرد

۴

سودی نبود زین همه افسون محبت

چون در دل سنگین تو راهی نتوان کرد

۵

ای شاخ گل از سایه ی لطف تو چه حاصل

گر تربیت برگ گیاهی نتوان کرد

۶

چون جا دهدت در دل پر درد فغانی

محنتکده را منزل شاهی نتوان کرد

تصاویر و صوت

نظرات