
بابافغانی
شمارهٔ ۲۵۸
۱
ما را گلی از باغ تو چیدن نگذارند
چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند
۲
بهر سخنی از لبت ای غنچه ی خندان
چون گل همه گوشیم شنیدن نگذارند
۳
هر جا که شود آینه ی روی تو پیدا
آهی ز سر درد کشیدن نگذارند
۴
بی چاشنی درد و غم از ساغر مقصود
یک جرعه بدلخواه چشیدن نگذارند
۵
ما را ز نمکدان تو ای کان ملاحت
غیر از جگر پاره گزیدن نگذارند
۶
این طرفه که رندان خرابات مغان را
پیراهن ناموس دریدن نگذارند
۷
هرچند کشد سرزنش خار فغانی
او را گلی از باغ تو چیدن نگذارند
تصاویر و صوت

نظرات