بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۲۶۹

۱

زبان به وصف جمال تو برنمی‌آید

که خوبی تو به تقریر در نمی‌آید

۲

هزار صورت اگر می‌کشد مصوّر صُنع

یکی ز شکل تو مطبوع‌تر نمی‌آید

۳

چه وصف جلوهٔ گل‌های ناشکفته کنم

چو غیر حسن توام در نظر نمی‌آید

۴

بر آن سرم که به سر وقت کشتنم آیی

دریغ و درد که عمرم به سر نمی‌آید

۵

که می‌رود به تماشای آن خجسته‌جمال

که از نظارهٔ او بی‌خبر نمی‌آید

۶

ز آب دیدهٔ حیران خویش در عجبم

که بی‌نشانهٔ خونِ جگر نمی‌آید

۷

نشان او ز که پرسد فغانی حیران

که هر که رفت به کویش دگر نمی‌آید

تصاویر و صوت

نظرات