
بابافغانی
شمارهٔ ۲۷۳
۱
هر لحظه ام خیال بسوی دگر برد
دستم گرفته بر سر کوی دگر برد
۲
آشفته ام ز باد که هر دم بر غم من
گردی ز مقدم تو بروی دگر برد
۳
جان را بدست باد چو سویت روان کنم
لرزد دلم مباد که سوی دگر برد
۴
عاشق شنید بوی گل از باد و شد ز دست
در مجلسی ندید که بوی دگر برد
۵
آمد هوای آنکه فغانی بهر نفس
برگ نشاط بر لب جوی دگر برد
نظرات