بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۲۷۵

۱

خوش آن شبها که سر بر آستان دلستانم بود

ز خاک پای او مهر خموشی بر دهانم بود

۲

بهر صورت که می رفتم بکویش آشنا بودم

نه غوغای سگان نه بیم سنگ پاسبانم بود

۳

بخواب بیخودی شبها بکنجی می شدم پنهان

ز سوی پاسبانش گوشه ی چشمی نهانم بود

۴

چو بلبل نیمشب کز خواب مستی می شدم بیدار

زبان چون می گشودم نام آن گل بر زبانم بود

۵

چو از نظاره ی خورشید رویش می شدم بیخود

ز کویش ذره یی کان بر هوا می رفت جانم بود

۶

صباح رحلتم زان مرغ اقبال رقیب افتاد

که در شام اجل تیر دعایی در کمانم بود

۷

فغانی می شدم بیطاقت از نظاره ی رویش

ولیکن عزت او مانع آه و فغانم بود

تصاویر و صوت

نظرات