
بابافغانی
شمارهٔ ۲۸۰
۱
گر آن خورشید روزی بر سر من سایه اندازد
رقیبش همچو ابری آید و روزم سیه سازد
۲
گرفتارم بدست نازنینی کز هوای خود
مرا چون زارتر بیند بخوبی بیشتر نازد
۳
چنان خوبی که گر آیی میان مجلس خوبان
زهر جانب پریرویی بر خسارت نظر بازد
۴
رقیب از محرمی گر شمع بالینت شود شبها
گمارم آه گرم خود برو چندانکه بگدازد
۵
بغیر از خاک پایش ای فغانی گر کشی سرمه
سرشک از دیده بیرون آید و رویت سیه سازد
نظرات