بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۲۸۱

۱

درون سینه ام این نیم جان کز بهر ماهی بود

بیک نظاره بیرون رفت پنداری که آهی بود

۲

کسم در هیچ گلشن ره نداد امشب ز بدبختی

گذشت آنهم که این دیوانه را آرامگاهی بود

۳

به آب چشم من رحمی کن آخر این همان چشمست

که بر خورشید رخسار تواش روزی نگاهی بود

۴

فتادم در تظلم روز جولان بر سر راهش

نگفت آن بیوفا کان آدمی یا برگ کاهی بود

۵

فغانی از سموم هجر در دشت فنا افتاد

نشد پیدا نشان و نام او گویا گیاهی بود

تصاویر و صوت

نظرات