بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۲۸۲

۱

دلم بی آن شکر لب ترک عیش خویشتن گیرد

نه گل را بو کند نه ساغر می در دهن گیرد

۲

من از خون خوردن شبهای هجر افتاده ام بیخود

صبوحی کرده او با دیگران راه چمن گیرد

۳

ز جور او کشم تیغ و کنم آهنگ قتل خود

مگر رحمی کند آن بیوفا و دست من گیرد

۴

فغان از طبع شوخ او که چون در دلی گویم

مرا در پیچد و صد نکته بر هر یک سخن گیرد

۵

نسیمی گر وزد در کوی او سوزم من بیدل

ز رشک آنکه ناگه بوی آن گل پیرهن گیرد

۶

رود با مطرب و می هر شب آن گل در گلستانی

فغانی با دل سوزان ره بیت الحزن گیرد

تصاویر و صوت

نظرات