بابافغانی

بابافغانی

شمارهٔ ۲۸۵

۱

نسوزیم که گل این چراغ می ماند

غبار می رود از پیش و داغ می ماند

۲

چو از قبای خودم نکهتی نمی بخشی

مگو که این سخنم در دماغ می ماند

۳

زهی صفای بناگوش و قطره های عرق

که هر یکی بدر شبچراغ می ماند

۴

چمن شکفت عجب دارم از مهندس شهر

که صوفیانه بکنج فراغ می ماند

۵

فسانه ی تر احباب و قول باطل خصم

بجلوه کردن سیمرغ و زاغ می ماند

۶

خوش آن حریف که چون سر نهد بپای قدح

ز باده اش قدری در ایاغ می ماند

۷

چنان شدست فغانی ز بوی باده و گل

که شب بیاد تو در کنج باغ می ماند

تصاویر و صوت

دیوان اشعار بابا فغانی شیرازی به کوشش احمد سهیلی خوانساری ۱۳۶۲ - بابافغانی - تصویر ۲۸۷

نظرات